یکشنبه ۱۹ آذر ۹۶ | ۰۸:۰۳ ۱,۵۸۸ بازديد
در بهار ِ زندگی رفتی سفر تو بی خبر
ای مانده در کاشانهام جای تو خالی
نازنین دردانهام، نشکن دل ِ دیوانهام
ای در خزان ِ خانهام، جایِ تو خالی
در بهار ِ زندگی رفتی سفر تو بی خبر
نازنین دردانهام، نشکن دل ِ دیوانهام
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت..
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن
به تو..
باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند